دل نوشته
دلتنگی 5
پس رنگ می بازد گیسوان
به برفی که از آسمان می بارد
یا بالش پنبه ای که زیر سرم است
چونان چون آفتاب پرستی
که رنگ می بازد به هرچه و هر کجا که می رود!
سپید می شود موهایم
و با لذت و اشتیاق می نگرم
به چروکهایی که بر سر و صورتم می روید
و لذت می برم از اینکه
لحظه ای دیگر به خاطره شدنم نزدیک شده ام!
با شادی تمام می بلعم دود سیگارم را
تا بترکاند حفره ای دیگر در شُش هایم را
و نوید بخش نزدیکی طلوع خاطره شدن!
چند بار دیگر باید نظاره کنم
طلوع و غروب خورشید را
تالحظه ای که زمان برایم ثابت و بی معنا شود؟
پس مشتاقانه منتظر زمستانم
تا بودنم قندیل بندد
و خاطره ای باشم
خوب و بدش با تو!
29/4/91