می خواهم بشکنم
همه چیز را با بی رحمی تمام
چونان تویی که شکستی
بی مجال هیچ فکری و احساسی
می خواهم بشکنم
دل،
قلب،
غرور،
شخصیت،
احساس،
و عشق را
و سنگ باشم به مانند تو
اما چیزی
دست دلم را می گیرد، که نمی دانم چیست
و آرام در گوشم زمزمه می کند:
“دل ببند، شاید این بار با دیگران فرق داشته باشد”
شاید….
می خواهم اعتماد کنم،
می خواهم نشکنم
اما آنقدر شکسته ام که
نه توان شکستن دارم
و نه رمق دل بستن
من به خونخواهی دلم، احساسم، غرورم، شخصیتم
و عشقی که تو میراندی آمده ام
با روحی عریان
تا آنچه را که باقیست
تو نابود کنی
فقط همین….