دل نوشته

نامه بی جواب 6

سلام ای که غروبت طلوع آوارگیهایم بود،

بعد از شش سال فراق و جدایی، چقدر سخت است که تنها بتوانی حرفهایت را در یک نامه که حتی نمی دانی آیا مخاطبت می خواندش یا نه بنویسی. ادامه می دهم آنچه را پیش از این شروع کرده بودیم. درد های کهنه ای را که دراز زمانی است بر دوش می کشم و اقرار می کنم، گناه از من بود.

به ساعت خیره شده ام، حدود چهار صبح است، سالهاست که در شبها و در دل تاریکی می زیم. سیگاری را روشن می کنم و آوای ملایم آوازی که پخش می شود، تنها همرهان این سالهای بی تو بودنم در گوشم، در دلم طنین می اندازد. این همان ترانه ایست که روزی من را به تو پیوند می داد و من با این آهنگ دل به چشمان تو باختم. قطرات حسرت بار اشک را از گونه هایم پاک می کنم و جرعه ای شراب می نوشم تا که در دنیای رویا باری دیگر دستان مهربانت را در دست گیرم. واقعا ً این شراب چه اعجازی می کند اما مستی آن به پای لحظه ای مستی از چشم تو نمی رسد.

دلم خیلی هوایت را کرده است، نمی دانی که از همه کس و همه چیز بیزار شده ام. راستش را بخواهی بعد از تو دیگر حتی هیچ کس را دوست هم نداشتم. همه چیز من شده تو و خاطراتت. پیاده رویهای هر روزه، زیر باران، زیر برف، خسته ام فرشته کوچک من، خسته. دلم برایت پر می کشد، سحر شبهای تاریک من.

نوشته بودم: “ عشق یک قطار مسافربری نیست تا تو اگر کمی دیر رسیدی قطار رفته باشد و تو مانده باشی با چمدانهای سنگین با تاسف و قطره های اشکی در چشمان حسرت.” اعتراف می کنم، اشتباه کردم. عشق تنها یک فرصت است به بلندای یک دم، که اگر از دست برود، باید عمری نشست و به پایش، با خاطرات رنگینش، سوخت.

چقدر حرف در این دل من انبار شده، به اندازه تنهایی من، زیبایی تو. چقدر غصه دارم، نمی دانم چرا هیچکس فکر نمی کند که منهم آدمیزاد هستم، از گوشت و پوست و استخوان، و قلبم یک لخته خون است که هر زمانی می تواند بایستد. همه از من توقع دارند بخندم، بخندانم، و من می خندم و می خندانم. به خداوندی خدا در این سالها حتی با اشکهایم خندانده ام. اگر دل شکسته ای دیدم مرحمش نهادم، اگر کسی کمکی خواست با جان و دل انجام دادم، اما من چه؟ گاه به سخن صادق هدایت بزرگ می اندیشم که چه صمیمانه گفت:”انسان یک سرمایه بزرگ دارد که هر وقت بخواهد می تواند از آن استفاده کند و آن خود کشی است.” اما من در خودم این جسارت را نمی بینم. می بینی حتی مرگ هم برای من ناز می کند. آه ای بخت نگون سرشته شده.

در تمام این مدت گفتم مرور زمان همه چیز را حل می کند، ایمان داشتم که زمان حلال خوبیست. گفتم فراموش می کنم فراموش می شوی که فراموشی نعمتی بزرگ است که خدا به ما ارزانی داشته اما فرشته تنهایی هایم نه فراموش شدی و نه حتی ذره ای کمرنگ. دلم میخواهد سرم را به در و دیوار بکوبم. کاش تنها یک فرصت دیگر برای جبران بود. کاش تنها یک جواب کوتاه از تو می گرفتم.

فرشته کوچک معصوم من، حرف زیاد دارم و توان گفتنم نیست، به درازای این مدت سخن دارم. پس مانند زمانهای با تو بودن شعری برایت می نویسم، نثار چشمان چون عسلت، گیسوان پریشانتر از بادت، لب شیرین تر از شکرت می کنم. بدان که همیشه آرزوی خوشبخت و خوشحال بودنت را دارم و قلبم و عشقم را بدرقه راهت می کنم، و امیدوارم تو هم روزی عاشق شوی.

وقتی درها بستس، همه چیز بی صداست

وقتی که خنجر باد رو گلوی لاله هاست

یاد من باش،

یاد بی تابی من باش

یاد لحظه های تنهایی من باش

یاد من باش، یاد من باش

وقتی دیدی همراه صدای خسته باد

صدای آوازهای مرد غمگینی می آد

یاد من باش،

یاد بی تابی من باش

یاد لحظه های تنهایی من باش

یاد من باش، یاد من باش

وقتی خسته میشی از، طپش ثانیه ها

وقتی که دلت گرفت از همه آیینه ها

وقتی که دلت گرفت، خواستی گریه سر کنی

اگه خواستی شباتو، با گریه هات سحر کنی

گریه کن به یاد من، به یاد گذشته ها

به یاد روزهایی که می گذشت میون ما

یاد من باش،

یاد بی تابی من باش

یاد لحظه های تنهایی من باش

یاد من باش، یاد من باش

نمایش بیشتر

کیارش هوشمند

وکیل پایه یک دادگستری و استاد دانشگاه، دانش آموخته دانشگاه تهران

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن
دکمه بازگشت به بالا
بستن